واعظی پـرسید از فــرزند خویش
هیچ می دانی مسلمانی به چیست؟
صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
هـم عبـادت،هـم کلیـد زنـدگیسـت
گفت زین معیـار انـدر شــهرمـا
یک مسلمان هست آن هم ارمنیست
درختان به من آموختند:
که پایبندی هر کس به انـدازه ی ریشه های اوست...
به هر درختی نمی توان تکیه کرد!!
گیسوانش را به سان نخل های جنوب بافته بود تا من هوس خرما کنم....!
روزهایی هست که تلفنم را جواب نمیدهم،چون که قبل از برداشتن تلفن باید صدایم را عوض کنم و شادترش کنم و من حوصلهی عوض کردن صدایم را ندارم...
ای اشک،آهسته بـریــز که غـم زیـاد است
ای شمع آهسته بسوز که شب دراز است
امــروز کسـی مَحـرم اسـرار کسی نیست
ما تجـربه کردیـم،کسی یار کسی نیست...
حقیقت چیـــزی نیسـت کـه نـوشـتـه می شود،
آن چیزی است که سعی می شود پنهان بماند !
حضورت در کنار من معجزه نبود
نبـودنت هم فـاجعه نیست
فردا روزِ دیگری برای من خواهد بود
...
بیشتر از این برایت اشک نخواهم ریخت...
********
حـواست بـه دلت باشد...
آن را هــر جــایـی نگـذار!
این روزهـا دل را می دزدند...
بــعد که بہ دردشـــان نـخــورد
جـای صـندوق پـست آنـرا در سطل آشغال می اَندازند !
و تـو خوب میـدانی دلی که اَلمثنی شد!
دیگـر دِل نمی شود...
عشق هایت را مثل
کانال تلویزیون عوض می کنی
و افتخار می کنی،
که عشق برایت این چنین است !
و من می خندم…
به برنامه هایی که هیچکدام ،
ارزش دیدن ندارند...
قرار نیست که همیشه من خوش باشم…
دیروز من خوش بودم از اینکه در کنارت بودم…
امروز دیگری خوش است برای با تو بودن…
و فردا یکی دیگر…
از تلاش دست نکش عزیزم که چشم ملتی به توست…
تو می تونی…
وقتــی به عقب بر میگردی ؛
متوجه میشی که جـــای بعضیا،
الان که تو زندگیت خالـی نیست هیــچ…
اون موقعشم زیـــادی بوده…!!!
آدم ها
فقطـ آدم هســـتند،
نــه بیشتـــر و نــه کمتـــر.
اگـر کمتر از چیزی کــه هستند نگاهشان کنــی
آنها را شکسته ای !
و اگــر بیشتر از آن حســابشان کنــی،
آنها تــــو را می شکنند !
بین این آدم های آدم،فقط باید عاقلانـه زندگـی کرد؛
نه
عاشقانه !
خدایا
تـو خود خوب میدانی...دلــم را آنانی می شکنند که هرگز دلــم به شکستـن دلشان راضی نمی شود!...
وقتی حرف از صداقت شد
صدا،
قت،
شد
در وجودم دلتنگی زبانه می کشد وقتی که روزهای خوب بودنش را به یاد می آورم!
چه زیبااست عطر حضورش در جاده زندگی ام.
دفتر شعرم را همیشه با وجود او گشوده ام و شعرهایم را برایش خوانده ام
پس از او تمام آرزوهایم در آتش دلتنگی سوخت...
اگر کسی تو اوج تنهاییت یادت نکـرد،تــو یادش کن!
شاید اون تنهاتـر از تـو باشه
وقتی سيبی از درخت جدا شود ديگر نمی تواند جـزئی از درخت باشد
يا باغبـان هم نمی تواند راهی بـرای پيـوند آن به درخت پيدا كند
اما رابطه ما با خـداوند مثل رابطه سيب با درخت نيست
بلكه ماننـد رابطه يک ليــوان آب است با دريـا
هر چند آن آب كثيف باشد و نا پاک باز دريــا پذيـرای آن خواهد بود
:: موضوعات مرتبط:
ادبیات ,
,
:: بازدید از این مطلب : 371
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0