عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



شاهـــــراه مـــــــــــرگ

شاهراه

سلیمان نبى(ع) را فرزندى بـود نیک‏ سیرت و با جمال.در كودكى درگذشت و پـدر را در ماتم خود گذاشت.سلیمان، سخت رنجور شد و مدّتى در غم او مى‏سوخت.

روزى دو مرد نزد او آمدند و گفتند:« اى پیامبر خدا! میان ما نزاعى افتاده است.خواهیم كه حُكم كنى و ظالم را كیفر دهى و مظلوم را غرامت بستانى».

سلیمان گفت: «نزاع خود بگویید».

یكى گفت:«من در زمین،تخم افكندم تا برویَد و برگ و بار دهد.این مرد بیامد و پاى بر آن گذاشت و تخم را تباه كرد».

آن دیگر گفت: «وى،بذر در شاهْ‏راه افكنده بود و چون از چپ و راست،راه نبود،من پا بر آن نهادم و گذشتم».

سلیمان گفت:«تو این قدر نمى‏دانى كه تخم در شاه‏راه نمى‏افكنند كه از روندگان،خالى نیست».

همان دم،مرد به سلیمان گفت:

«تو نیز این‏قدر نمى‏دانى كه آدمى به شاه‏راهِ مرگ است و چندان نگذرد كه مـرگ بر او پاى خواهد

نهاد،كه به مرگ پسر،جامه ماتم پوشیده‏اى؟».

سلیمان دانست كه آن دو مرد،فرشتگان خدایند كه به تعلیم و تربیت او آمده‏اند.پس توبه كرد و استغفار گفت.

 

كیمیاى سعادت،محمّد غزالى،به كوشش: حسین خدیو جم، تهران: علمى و فرهنگى، 1361، ج 2، ص 383.

 





:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه , ,
:: بازدید از این مطلب : 802
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : شنبه 14 مرداد 1391
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com