شبی به دست من از شوق سيب دادی تو
نگو كه چشــم و دلــم را فـريب دادی تو
تو آشنای دل خسته ام نبودی حيف
و درد را به دل اين غريب دادی تو.
من چه كنم خيال تـو منـو رها نمی كنه
اما دلت به وعده هاش يه كم وفا نمی كنه
من نديـدم كسی رو كه مثل تو موندگار باشه
آدم خودش رو كه تـو دل اينجـوری جــا نمی كنه
نشنو از نـی،نـی حصیـری بی نواست
بشنــو از دل،دل حریـــــم کبـریاست
نی بسوزد خـاک و خاکستر شود
دل بسوزد خانه ی دلبـر شود
برایت آسمانی خواهم کشید
پر از ستاره های همیشه نـورانی
تــــو در کنـــــــار مـن روی ابــــرها
من غـــــــــرق آن همــه مهـــــربــانـی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 2040
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1