آن عالم ربانی و عارف صمدانی در واپسین دم زندگی اش،پسرش را چنین وصیت و سفارش می نمود:
نمازهای یومیه خود را در اول وقت آنها به جای آر،در انجام نیازهای مردم،هر قدر که میتوانی بکوش و هرگز میاندیش که فلان کار بزرگ از من ساخته نیست؛زیرا اگر بنده خدا در راه حق گامی بردارد،خداوند نیز او رایاری خواهد کرد،سادات را بسیار گرامی و محترم شمار و هر چه داری در راه ایشان صرف کن و از فقر و درویشی در این کار پروا نما و از سحرخیزی و نماز شب غفلت مکن و تقوا و پرهیز را پیشه خود ساز.
سرانجام در ماه شعبان 1361 ق.خورشید روح آن شیفته حق،در افق مغرب زندگانی غروب کرد و روان پاکش به عالم قدس و بقا پر کشید.
بدن پاکش بنابر وصیت خودش درآستانه یکی از درهای ورودی حرم مطهر رضوی به خاک سپرده شد تا بوسه گاه کف پای زائران آن امام همام باشد.بر روی سنگ قبر ایشان این عبارت نوشته شده است:تربت کیمیا اثر،مقتدای اهل نظر،مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی طاب ثراه(2)
حکایتی از زندگی
شبی از شب های زمستان بود.آسمان دامن سخاوتش را گشوده بود و دانه های سفید برف را به نشانه پاک دلی و صفا،دامن دامن نثار زمین میکرد و رحمت و مهربانی برای زمینیان به ارمغان می آورد.صدای گام های سنگین مردی سبکبال که از پله های پشت بام حرم قدسی امام رضا(ع) بالا می آمد،به گوش می رسید.
پله ها را یکی یکی پشت سر گذاشت و به پشت بامی که بام دنیا،بلکه بام ملک و ملکوت بود، قدم گذاشت.سجاده اش را کنار گنبد زرد رضا(ع) که قبله اهل دل و مطاف کروبیان بود گشود. گرمی یاد دوست،زمستان سرد را در نظرش بهاری دل انگیز و برف روی پشت بام را مخملی نرم و سفید ساخته بود.حرارت درونش،سوزش سرما را از یادش برده بود و لطافت روحش،سختی و زمختی زمین را.از گنبد زرین رضوی دو شعاع نور از توحید و ولایت تا کهکشان پرتو افشانی می کرد و در بی کران ها به هم می پیوست.
او آماده نمازشد.عظمت حق،قلب و اعضایش راخاضع ساخته بود و خود را همواره دربرابر وجودی بی کران و بی انتها می دید.در هیچ چیز،جز او نشانه ای از هستی نمی یافت.دو شستش با زبان حق گویش با هم به حرکت درآمدند و بانگ تکبیر رسا و کوبنده اش،جز دوست همه چیز را پشت سر انداخت.
سوار بر زورق حمد و سوره،بر اقیانوس آرام اسم وصفت و ذات حق به حرکت در آمد تا سرانجام جلال و شکوه حق او را به کرنش و رکوع واداشت؛خم شد وبه رکوع رفت.آن مرد،مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی معروف به نخودکی بود.
خادمی که مسئول بام حرم مطهر بود،میگوید:
آن شب برای بستن در پشت بام ازپله ها بالا رفتم.مرحوم حاج شیخ حسنعلی را بالای بام و در کنارگنبد مشغول نماز و در حال رکوع دیدم.رکوعش طولانی شد.چند بار رفتم و برگشتم؛ولی او همچنان درحال رکوع بود.طبق دستور سپس در بام را بستم و پایین آمدم و به خانه رفتم. آسمان آن شب بغضش ترکید و سفره دلش را حسابی خالی کرد و سینه زمین را از برف سنگین ساخت.سحر هنگام به حرم برگشتم.نگران جناب شیخ بودم و با عجله از پله های بام بالا رفتم و راز سجده فرشتگان بر آدم و اوج دل دادگی و عشق و پاک بازی و معنای عبادت و تعظیم و رکوع را به تماشا نشستم.دیدم شیخ حسنعلی درهمان رکوع آغاز شب است و پشت ایشان با سطح برف برابر.برف نیز از چنین معراجی سرخوش بود واز این که همراه با جناب شیخ و بر پشت او به قرب حق و بارگاه ربوبی راه یافته بود،به خود می بالید.(3)
پی نوشت ها:
1.چون ایشان مدتی در روستای«نخودک»در اطراف مشهد مقدس سكونت داشت،به«نخودكی»معروف شد.
2.ر.ک: علی مقدادی اصفهانی، نشان از بی نشانها، ص 14.
3.برگرفته از حكایت 74 از كتاب نشان از بی نشانها ،ص 85.
:: موضوعات مرتبط:
مطالب مذهبی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 779
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0