باز امشب هوس گریه پنهان دارم
میل شبگردی در کوچه باران دارم
کسی از دور به آواز مرا می خواند
از فراز شب بی راز مرا می خواند
راهــی میکـــــــده گمشــده رنـدانم
من که چون راز دل می زدگان عریانم
ابر پوشانده در مخفی آن میخانه
پشت در،باغ و بهار است و می افسانه
خرد خرد،همان به که مسخر باشد
عقل کوچکتر از آن است که رهبر باشد
تا که شیرین کندم کام و برد تشویشم
آن می تلخ تر از صبر بنه در پیشم
باز امشب هوس گریه پنهان دارم
میل شبگردی در کوچه باران دارم
حال من حال نماز است و دو دستم خالی
راه من راه دراز است و دو دستـــــم خالی
شب و باران و نماز است و صفا پیدا نیست
کدخدایان همه هستند و خــدا اینجا نیست
پیش از این راه صفا این همه دشوار نبود
بین میخـــــانه و ما این همه دیـــوار نبود
باز امشب هوس گریـه پنهان دارم
میل شبگردی در کوچه باران دارم
مـردم آن به که مــرا مست و غزلخوان بینند
اشک در چشم من است و همه باران بینند
دیده می زده ماست که روشن شده است
جان چنان مرده رسوبی که همه تن شده است
بگـــذارید نسیمـی بـوزد بـر جانم
تا که از جامه خاکی بکند عریانم
دستها در ملکوت و بدنم در خاک است
ظاهر آلوده ام اما دل و جانم پاک است
شب و باران و نماز است و هم آواز قنوت
باقی مثنـــوی ام را بسرایـــــم به سکوت
روانشاد احمد زارعی