به كويت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل اميد درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو كوته دستيم ميخواستي ورنه من مسكين
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نيامد دامن وصلت به دستم هر چه كوشيدم
زكويت عاقبت با دامني خونين جگر رفتم
حريفان هر يك آوردند از سوداي خود سودي
زيان اورده من بودم كه دنبال هنر رفتم
ندانستم كه تو كي آمدي اي دوست كي رفتي
به من تا مژده آوردند, من از خود به در رفتم
تو قدر من ندانستي و حيف از بلبلي چون من
كه از خار غمت اي گل خونينه پر رفتم
مرا آزردي و گفتم كه خواهم رفت از كويت
بلي رفتم ولي هر جا كه رفتم در به در رفتم
به پايت ريختم اشكي و رفتم, در گذر از من
از اين ره بر نميگردم كه چون شمع سحر رفتم
تو رشك افتابي كي به دست سايه مي ايي؟
دريغا آخر از كوي تو با غم همسفر رفتم
(هوشنگ ابتهاج)
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1678
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2