همان پستی که پیمان بست در خم غدیر ان روز
به قصـد انتـــــــــــقام از کینـه زد پیـــمانه را آتش
صدای دخت طه را شنید از پشت در دشمن
که جــــای قدردانــی زد در کاشــانـه را آتش
به پیش چشم بلبل چید گلچین غنچه و گل را
که از غـم سوخت شمع و زد پر پـروانه را آتش
چنان زد با لگد کز ضرب در بشکست پهلویش
که ســـــوز آشـــــنایی زد دل بیــگانـه را آتش
به وقت بــردن سـاقی سـپر دیدند کوثـر را
که زد از تازیـانه هـم خم و خمخانه را آتش
چنان زد بر رخش سیلی که بعد از قرنها یا رب
زنـد در سـینـه یــــــــاد آن دل دیــــوانه را آتش
حميد كريمی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: برچسبها:
آتش ,
گل ,
کینه ,
:: بازدید از این مطلب : 703
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0