غزل 70
من نظر بازم و کی پیش تو حاشا کردم
هر کجا شد به جمال تو تماشا کردم
عاشق آنست که پروای ملامت نکند
بی خبر بودم اگر عیب زلیخا کردم
سجده بیت و طوافم هوسی بیش نبود
سجده آن بود که بر کعبه دلها کردم
شهر را وسعت این ناله و فریاد نبود
جا چو مجنون همه در دامن صحرا کردم
دیدم آخر ز لبت کامروا نتوان بود
رفتم از کوی تو و ترک تمنا کردم
گفتمش: جز من سرپشته که دیوانه توست
گفت:صد سلسله را سلسله در پا کردم
گفتم از لعل تو یک بوسه به جان می طلبم
خنده زد، گفت که : آن نرخ دو بالا کردم
گفتم از "نظمی" سرگشته چرا بی خبری؟
گفت: بوسی طلبید، از سر خود وا کردم
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 875
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0