من از این فاصله ها بیزارم
من،تـو و عشق تـورو کـم دارم
من دلــم میخـــــواد کنـارم باشی
می تـونـی همیـشـــه یـــارم باشی
اگر چه روز من و روزگار می گذرد
دلم خوش است که با یاد یار می گذرد
چقدر خاطره انگیـز و شـاد و رویایی است
قــــطار عمــــــر که در انـتــــــظار می گــــذرد
همین كه دیدمت چون سرو آزاد
دلــــم در دام چشــــمان تــو افتـاد
پس از آن سمت كـوهستـــان دویـدم
گـرفتــــــم تیـشــــه را از دست فـــرهـاد
در خـاطــراتــــم
دستـکاری می کنم
هر به ایـــامی
هر جـــــا
دلــــم تنگ شد
...تـــو را
می سازم
جدا که شدیم
هر دو به یک احساس رسیدیم
تو به "فراغــــــت"
من به "فراقــــت"
یک حرف تفاوت که مهم نیست...
"اندوه مـرا بچین،
كه رسیده است..."
شب لالایی اش را گفت
اما؛
به خــواب نرفتــــم
هنوز
.
.
در جایی،
بیداری،
با کسی...
دلــتَنگت می شوم...
چشمانم را روی هـم می گذارم بلکه یادت را فـراموش
کنم...
تـــو بگو دلــکم
مگر می شـود یـک عمری را فــراموش کــرد؟!
با صدای قاشق به فنجان قهوه بیدارم میكنی
و با لبخنــدت
شیرینش میكنی!
کاش بتـونم ببینـم چشماتو
کاش بتـونـم بگیـــرم دستــاتو
آرزومــه،یـه شــب بـــــــارونــی
تو گوشم بگی،پیشـم می مونی
:: بازدید از این مطلب : 1264
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3