با حسین بن علـــی گشت عسل،سرکه ما
رو به دریــــــای غمـش رود شــده بــرکه ما
هرچقدر آب و هـوای حَرمت گرم،حسین(ع)
محفل سایه نشـینان غَمت گرم،حسین(ع)
عـــرف بازار به ســود کَـرمت گرم،حسین(ع)
عالمی گرم دَم توست،دَمت گرم،حسین(ع)
شور شیـرین تو شد میل همه ذائقه ها
سِبقت حُسن گـرفتی ز همه سابقه ها
جز تو معـروفِ معارف بخدا نیست که نیست
جز تواُم شرح وظایف بخدا نیست که نیست
جز تو با عشق،مصادف بخدا نیست که نیست
نَه،بــرایت متــــــرادف بخــــدا نیست که نیست
حضـرت آبی و غیـــر از تــــو سراب است سراب
همه جا حرف شما حرف حساب است حساب
پلک های تـــو درِ میکده را می ماند
ابرویت تیغِ به رقص آمده را می ماند
بر لبت علقمه دریــــا زده را می ماند
طوف صحن تو حجِ مُفرده را می ماند
تا به خاک،از رَگ تو خون خدا ریخته شد
عـــرش در قالبـی از کــــرببـلا ریخته شد
کمتــــرین اوجِ تــــو بالاتــرِ از هــر بالاست
بیش از روی زمین صحبت تــو در بالاست
شاه،چون سایه ی سر شد سرِ نوکر بالاست
هر چه پــــرسند زِ مـن پاسخ مـن سربالاست
هـر زمان نام تو بر روی لب من گل کرد
قیـد گلـهــــا زده و میل لبـــم بلبل کرد
عرشیان بر قدمت گرم خضوعند همه
سَــرو ها پیش قیـام تو رکوعند همه
بی گمان اصلِ اصولی و فروعند همه
و تــــــو اربابـی و اربـاب رجوعند همه
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
کـار فــــرمایی تان را همه بـــــــاور دارند
جَنت از روی سعادت،وطن مادری اش
کعبـه اِقبـال عمومی خدا محوری اش
آسمان باعث و بانیِ فلک گستری اش
و زمین جاذبه ی آنهمه گردشگری اش
همگی زیر سر عشق شما می دانند
همه را خیـــــر ســــر کــرببلا می دانند
خارج از بحث تـــو هر گونه سخن،بی ادبی ست
هرچه که هست تویی گفتنِ من،بی ادبی ست
در حرم صحبت جنات عَدن،بی ادبی ست
کـربلا رفتن و سوغات کفن بی ادبی ست
بـــر درِ میـکده با پـــــای ادب باید رفت
تشنه تا ساحت سقای ادب باید رفت
پسـر کعبه چـــــــرا سنگ نثـــــارت کردند؟
هر چه که لایق خود می شده بارت کردند
سِــرِّ عـرشی و سَرِ نیــــــزه سوارت کردند
آخـــر ای سیبِ خــــــدا از چـه اَنارت کردند
لـب تیــغ و تــــو و یک ذائقــه ی سرخ،حسین(ع)
اشک،باران شد از آن صائقه ی سرخ،حسین(ع)
آسـمان سـرخ و ستاره زِ قمـر،می پاشد
چون عمودی به سری کرد اثر،می پاشد
زیـن بــــرادر کشی ارکان کمـــــــر،می پاشد
بی ستون،خیمه ات ای شاه،دگر می پاشد
ظاهـــراً انکسرَ ظَهـری از آن لـب گفتی
در حقیقت تـــو امان از دلِ زینب گفتی
اثـر بوسه ی خنجـــر که به حنجر افتاد
لبــه ی تیـغ،به جـانِ لـبِ خواهـر افتاد
زودتر از خــودِ او غمــــــزده مــادر افتاد
سخت تـر از لحظاتی که پسِ در افتاد
نه به یک ضربه ی مسمار،پسر می کشتند
با نـی و خنـجــــــرِ بســیار،پسر می کشتند
قاتل آن لحظه که بر پشت شما جا می کرد
مــادرت فاطمه یک گــوشـه تماشـا می کرد
گـــره ی کـــــورِ گلـو را ز قفــــا وا می کرد
خواهرت ضَجه و او کار خودش را می کرد
حا و سینت به زمین زیــر سُـم مرکب رفت
یا و نونت به ســرِ نیـــــزه که بــا زینب رفت
مهدی زراعتی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 466
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0