نگاهت را مگیــر آقــا خدا را خوش نمی آید
گدایت را مکن رسوا خدا را خوش نمی آید
من مجنون و دیوانه گدای هر شبت هستم
بیــــا رّدم مکن لیلا خـــدا را خوش نمی آید
شبیه ماهی ام هر دم میان حوض عشــق تو
مکن دورم از این دریـــا خــدا را خوش نمی آید
تمـام دوســــتانـم را خـــــریدی و حــــــرم بـردی
خجـالت می کشـم تنـها خدا را خوش نمی آید
لبم در حسرت بوسه از آن شش گوشه ات مانده
من و هجـــــر حــــــرم امّا... خدا را خوش نمی آید
نه تنــها دوری از صحن ات،کنـارش درد رسـوایی
میــان تشنگی گــــــرما،خــدا را خـوش نمی آید
نظر کن بر دو یعقوبی که از هجر حــرم خـون است
خـدایـی یوسف زهـــــرا... خـــدا را خوش نمی آید
علی حسنی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 433
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0