گريه بـر هر درد بی درمان دوا است / چشم گـريان چشمه فيض خـدا است
مولوی
از تنگی دل است كه كم گـريه میكنم/ مينـای غنچـه، زود نـريــزد گلاب را
صائب تبريـزی
تا خيال گريه كردن يــــــار رفت / اين غـــزال از بــویخـــــون رم می كند
صائب تبريـزی
ای چشم گريه دوست كه شرمنده توأم / تا هست گـــريه،ميل به كار دگــر مكن
عرفی شيرازی
ناليدهام هزار شب از هجر و بعد از اين/ هر شب هـــزار بار بخواهــــم گــريستن
اوحدی مراغهای
سرشک نيم شب آرام می بخشدبسوز دل / چون بارانی كه می بارد به روی دشت تبداری
مفتون امينـی
شكست عهد من و گفت هــر چه بـود گذشت / به گـــريه گفتمش : آری ولـی چه زود گذشت
ايرج دهقان
از شوق نرگس تو كه هستيم مستاز او / چندان گريست ديده كه شستيم دست از او
محمد سمرقندی
های های گريه در پای توام آمد به ياد / هر كجا شاخ گلی بر طـرف جوئی يافتم
رهی معيّری
گر بر سر صلح آورد روزی پشيمانی مرا / چندان بگريم كز دلت شويم غبار خويشتن
نظيــری
چون تيشه شكسته و تاک بريدهام / عاجـز به دست گـريه بی اختيــار خويش
صائب تبريزی
هر نفس دل در شكنج غم سرودی می كند / های های گــريهام آهنــگ رودی می كند
ساير مشهدی
امشب هـزار بـــار بخواهم گـــــريستن / زارم ز عشــــق و زار بخــــواهم گـريستن
اوحدی مراغهای
منزل مردم بيگانه چو شد خـانه چشم / آن قـدر گـــريه نمـودم كه خــرابش كـردم
فرخی يــزدی
به من مگو كه مكن گريه،گريه كار من است / كسی كه باعث اين گــريه گشته يار من است
عارف قـزوينی
گريه شده سد گلو ورنه به استقبالت / جــان همی خـواست درآيـد چـه كند راه نجست
افلاكی بختياری
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 570
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0