آی پا بستــه تن غلغـله ی روح اینجــاست
پاره ای تخته بهل،هلهله ی نوح اینجاست
به سر خانه ی اجــدادی خــود برگردید
شهر رسواست به آبادی خــود برگردید
حـــالی از عقل در آ،دشت جنــونی هم هست
این طرف ورطه ی آغشته به خونی هم هست
فخر بازی یله کن روز نگونی هم هست
یــــوم لاینفع مالا و بنـــونـی هم هست
چند فرسوده ی این آمــد و شد باید بود
تا به کی شاهد فرسایش خــود باید بود
سنگ در پای بیـــابان سپـــــرت می کوبند
عده ای بی سر و پا، پا بهسرت می کوبند
این خـوارج همه را غـــرق ریا می بینم
بر سر نیـزه نه قرآن که خـــدا می بینم
در شبی ننگ قلــــم شده احسـاس که هست
در تف جنگ علم گم شده عباس(ع) که هست
مشت ها حلقه به گوش در سندان نشوید
لقمه ها این همه منت کش دنـدان نشوید
شعر پیــراسته تقدیـــم فلانی مکنید
رخنه در دین خود از بیم فلانی مکنید
آلـت دست فــرو دست تر از خود نشوید
نردبان دو سه تن پست تر از خود نشوید
مگذارید مگس نغمه سرایی بکند
دیو در هیبت منصــور خدایی بکند
ای مسلمــان یل ناموس پرست خود باش
گبر اگر م شوی افسار به دست خود باش
این زمستان که چمن را به مـرض می خواند
بی سلاحی است فقط خوب رجز می خواند
برحذر باش از این طایفه پیمان شکنند
میهمانان سر سفره نمکـــدان شکنند
پیش از افــــطار به مهـر تـــو کمر می بندند
خوش که خوردند به نان و نمکت می خندند
mahshar
:: موضوعات مرتبط:
شعر طنز ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1317
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2