گه گاهی سفری کن به
حوالی دلت،شاید از جانب ما خاطره ای منتظر لمس
نگاهت باشد
شاهزاده ی عشقی که غلامت شده ام
پابند تـو و اسیر دامت شده ام
گویند کبوتری وفادارتر از طوقی نیست
طوقی صفتم،جلد مرامت شده ام
دوست داشتن امـروزم،
دنباله ی ستاره ی چشمهایت است که در آسمان قلبم
سالها پیش جا گذاشته بودی
گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد
که درب را باز نمی کنم،
حتی برای "تـو" که سالها منتظر در زدنت بودم
گفت مجنون گر همه روی زمین
هر زمان بر من کنندی آفرین
من نخواهم آفرین هیچ کس
مدح من دشنام لیلی باد و بس
روزهاست از سقف لحظه هایم یاد تـو می چکد،
اگر باران بند بیـاید از این خـانه میروم
در سرزمین خاطره ها آنان که خوبند همیشه سبزند و
آنان که محبتها و دوستیها را بر قلبشان برافراشتند
همیشه به یاد می مانند
از درد و دلت فقط درد سهم من شد و دلت سهم دیگری
ما هر چه دویـدیـم به مقصد نرسیدیـم
از عشق به جز مزه ی تلخش نچشیدیم
زمستان است و هوا پر شده از دوستت دارم هایی که به
بادها سپرده ام،کاش پنجره ات باز باشد.
بی رویت آینـه کدر خواهد شد
آهم در شهر منتشر خواهد شد
چون بمبی ساعتی دلم در سینه
با تأخیر تـو منفجر خواهد شد
عزیزم حسادت نکن،این که بعد از تـو
بغل گرفتـه ام ،زانـوی غــم است
همیشه از فاصله ها
گله مندیم،شاید یادمان رفته که در مشق های
کودکیمان گاه برای فهمیدن کلمات فاصله هم لازم بود
گر توانی از محبت حلقه در گوشم کنی
حیف باشد که مرا چون شمع خاموشم کنی
من که از یاد تمام آشنایان رفته ام
وای بر من گر تـو هم روزی
فراموشم کنی
تقدیم به کسی که اسمش انتها ندارد،
محبتش پایان ندارد،
راموشیش امکان ندارد
کسی نیـامده جز او سر قـرار خودش
نشست غرق تماشای آفتـاب خودش
چه انتظار عجیبی است اینکه شب تا صبح
کسی قنـوت بگیـرد بـه انتظار خودش
جای قول و قرارهایمان امن است،زیر پاهای تو
آن نازنین کجاست که یادم نمی کند
صد غم به سینه دارم و شادم نمی کند
یک لحظه آنکه بی من هرگز نمی نشست
امشب به یاد کیست که یادم نمی کند
نگی که ما گداییم * نگی که بی وفاییم
ما اهل هر کجاییم* مخلص بعضیاییم
دلتنگی های من به تو رفته اند،آرام می آیند،در
سینه می نشینند،دیگر نمی روند.
دگر درد دلم درمان ندارد / مسیر عاشقی پایان ندارد
مرا در چشم خود آواره کردی / نگاهت دور برگردان ندارد
حوصله ی جمع و تفریق ندارم،یه ضرب خرابتم
و امان از این بوی پاییـزی و آسمان ابری،که آدم نه خودش
می داند دردش چیست و نه هیچ کس دیگر،فقط
می داند که هرچه هوا سردتر می شود،
دلش آغوش گرم می خواهد
نیمه ی گمشده ام نیستی که با نیمه ی دیگر به
جستجویت برخیزم،تو تمام گمشده ی منی
اگر سرت رو روی سینه ام بگذاری،هیچ صدایی نخواهی
شنید،قلب من طاقت اینهمه خوشبختی رو نداره
سالهاست کوهستان دلـم
به حرمت ردپایت به برف هایش
اجـازه ی آب شـدن نمی دهد
اگر تنهایی ام چشم مرا بست
اگر دل از تنم افتاد و بشکست
فـدای قلب پاک آن عزیـزی
که در هر جا که باشد یاد ما هست
میدانی تنهایی کجایش درد دارد انکارش
با زیـر مخالفی بگو بـم بشوم/لبخند بـزن مقابلت خم بشوم
تو یک کلمه بگو که حوای منی/من امضا میدهم که آدم بشوم
:: بازدید از این مطلب : 289
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0