دلِ تنگم هـوای مادر کرد
یاد آن خاطرات غم بارَش
یاد دارم که مـادرم را درد
چقــدر داده بـــود آزارش
*********
هرگـز از یـاد مـن نخـواهد رفت
آنچه را که به چشم خود دیدم
مــادرم بیـن شعله گیر افتــــاد
چقــدر مـن ز غصــه تـرسیـدم
********
در هجوم زبانه ی آتش
یاس را زیـر پا لگد کردند
خواستم پیش مادرم بروم
راه من را به شعله سد کردند
********
چه بگویـم که بعد پیغمبر
قرعه ی غـم به نام ما افتـاد
روزگارم به رنج و غـم سر شد
تا کـه راهــم به کـــــربـلا افتــاد
********
عصر روز دهم در آن صحــرا
چون حسینم به قتله گاه افتاد
شعلـه ای بـاز قـد عَلَــــم کـــرد و
به حـــــرم هـای بـی پنـــــاه افتـــاد
********
در شرر یاد مادرم کردم
تـازیــانـه چـه آتشـی دارد
شعله ای که حیا نمی فهمد
چه زبـان هـای سـرکشـی دارد
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 289
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0