کاش وقتــی زنـدگــی فـرصت دهـد گـاهـی از پــروانـه ها یادی کنیم
کاش بخشی از زمان خویش را وقف قسمت کردن شادی ها کنیم
کاش وقتی آسمان بـارانی است از زلال چشـم هایش تر شویم
کاش دلتنـگ شـقایق ها شویــم به نگاه سرخشان عادت کنیم
کاش شب وقتی تنها می شویم با خدای یاس ها خلوت کنیم
کاش گاهی در مسیـر زنـدگی باری از دوش نگاهی کم کنیم
فاصله های میـان خـویش را با خطوط دوستی مبهـم کنیم
کاش مثل آب،مثل چشمه سار گـونه نیلوفری را تر کنیم
ما همه روزی از اینجا می رویم
کاش این پـــــرواز را بــاور کنیـم
کاش با حرفی که چندان سبز نیست قلبهای نقره ای را نشکنیم
کاش هر شب با در جرعه نـور ماه چشمهای خفته را رنگی زنیم
کاش بیـن ساکنـان شـهر عشــق ردپـای خـویش را پیـدا کنیم
کاش با الهام از وجدان خویش یک گـره از کار دلهـا وا کنیم
کاش رسم دوستی را ساده تر مهربان تر،آسمانی ترکنیم
کاش اشکی قلبمان را بشکند با نگاه خسته ای ویـران شویم
کاش در نقـاشی دیـــدارمان شــوق ها را ارغــوانی تـر کنیم
کاش وقتی ارزویی می کنیم از دل شفافمان هم رد شود
مـرغ امین هم از آنجا بگذرد حرف های قلبمان را بشنود
مریم حیدرزاده
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 312
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0