اين دوستانی كه دم از جنگ می زنند
از تيــرهای نخـورده چـرا لنگ می زنند
هم سفره های خلــــــوت آن روزها ببين
اين روزها چه ساده به هم انگ می زنند
هر فصل از عـاشـق رســوا شده هنوز
ما را به رنگ جماعتشان رنگ می زنند
يوسف به بدنامی خود اعتـــــراف كن
كز هرطرف به پيرهنت چنگ می زنند
بازی عوض شده و همان هم قطارها
از داخل قـــطار به ما سنـگ می زنند
بيهوده دل مبنـد بر اين تخت روی آب
روزی تمـام اسكله ها زنگ می زنند
اين دوستــانی كه دم از جنگ می زنند
از تيــرهای نخــورده چــرا لنگ می زنند
هم سفره های خلـــــوت آن روزها ببين
اين روزها چه ساده به هم انگ می زنند
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 884
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3