یک خانم روسی و یک آقای آمریکایی با هم ازدواج كردند و زندگی شادی را در سانفرانسیسکو آغاز كردند.
طفلكی خانم،زبان انگلیسی بلد نبود اما شوهرش می توانست با زبان روسی با او ارتباط برقرار كند.
یک روز او تنهایی برای خرید ران مرغ به مغازه رفت.اما نمی دانست ران مرغ به زبان انگلیسی چه می شود.
برای همین اول دست هایش را از دو طرف مانند بال مرغ بالا و پایین كرد و صدای مرغ در آورد. بعد پایش را بالا آورد و با انگشت رانش را به قصاب نشان داد.قصاب متوجه منظور او شد و به او ران مرغ داد.
روز بعد او می خواست سینه مرغ بخرد.باز هم او نمی دانست كه سینه مرغ به انگلیسی چه می شود.دوباره با دست هایش مانند مرغ بال بال زد و صدای مرغ در آورد.بعد دگمه های پالتو اش را باز كرد و به سینه خودش اشاره كرد.قصاب متوجه منظور او شد و به او سینه مرغ داد.
روز سوم خانم،طفلک میخواست سوسیس بخرد.شوهرش را به همراه خودش به فروشگاه برد ...
فکر بد نکنید!!! حواستون كجاست؟
شوهرش انگلیسی صحبت میكرد.
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 473
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1