عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



در مطب دکتــر به شدت به صـدا در آمد   

دکتر گفت: در را شکستی! بیـا تو ...   

در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بودبه طرف دکتر دوید و    

گفت:آقای دکتر! مادرم ! مادرم ! و در حالی که نفس نفس میزد ادامه داد: التماس

می کنم با من بیایید، مادرم خیلی مریض است.

دکتر گفت : باید مادرت را اینجا بیاوری

من برای ویزیت به خانه ی کسی نمیروم

دختر گفت:ولی دکتر،من نمیتوانم

اگر شما نیایید او می میرد!

و اشک از چشمانش سرازیــر شد

دل دکتر به رحم آمد و تصمیم گرفت همراه او برود.

دختر،دکتر را به طرف خانه راهنمایی کرد،جایی که مادر بیمارش در رختخواب افتاده بود.او تمام شب را بر بالین زن ماند،تا صبح که علایم بهبودی در او دیده شد.

دکتر به او گفت:باید از دخترت تشکر کنی،اگر او نبود حتما" میمردی!

                                             یک فرشته ی کوچک و زیبـا...





:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه , ,
:: بازدید از این مطلب : 528
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : سه شنبه 16 آبان 1391
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com