کودتا علیه وحدت مصر و سوریه
سیاست های رادیکالی که عبدالناصر در پیش گرفت،به اضافه بعضی خطاهایی که عبدالحکیم عامر مشاورش در اداره امور سوریه مرتکب شد موجب جلب دشمنی نخبگان مؤثر شهر دمشق شد.
[عبدالحکیم عامر در کنار جمال عبدالناصر در یک ضیافت]
در 28 سپتامبر 1961 کودتایی نظامی در سوریه موجب برافتادن وحدت سوریه و مصر و پایان حکومت جمال عبدالناصر بر سوریه شد.[این کودتا و حکومت برآمده از آن به «کودتای انفصال» و «حکومت انفصال» معروف شدند]
افسر ارتش سوریه عبدالکریم نحلاوی(که از خانواده دمشقی ریشه داری بود) شخص اصلی در این کودتا بود. عبدالکریم نحلاوی پیشتر و در ابتدا وحدت مصر و سوریه را تأیید می کرد و در طول دوران وحدت هم مدیردفتر عمومی عبدالحکیم عامر بود،اما سیاست های اقتصادی و اجتماعی عبدالناصر موجب دور شدن خانواده های ثروتمند دمشقی (و از آن جمله خانواده نحلاوی) از عبدالناصر شد.
نفر دوم کودتا حیدر الکربزی نام داشت که در خانواده ثروتمند دمشقی ای زاده شده بود. او هم پیشتر مؤید وحدت مصر و سوریه بود ولی او هم مانند نحلاوی به دلیل سیاست های اقتصادی و اجتماعی عبدالناصر (که از اوضاع اجتماعی طبقه های فقیر به ضرر طبقات ثروتمند حمایت می کرد) از او زده شده بود.
نحلاوی در دوره وحدت از موقعیتش به عنوان مدیر دفتر عمومی عبدالحکیم عامر استفاده کرده بودتا فرصتهای موفقیت کودتا وپایان دادن به وحدت(سه سال و نیم پس از وقوعش)را مستحکم کند.با وجوداینکه کودتا دارای پایگاهی قوی در دمشق بود، اما تقدیر چنین بود که عوامل منطقه ای،نقش مهم تری در آنچه در سوریه رخ داد بازی کند.
در این زمان و بعد از آنکه عبدالکریم قاسم(رهبر وقت عراق)، شریکش عبدالسلام عارف را (که دارای تمایلات ناسیونالیستی عربی بود) کنار زده و شروع به اذیت و آزار ناسیونالیستهای عربی و ناصریستها در عراق کرده بود، روابط مصر و عراق تیره شده بود.
[از راست:عبدالکریم قاسم-عبدالسلام عارف]
عبدالکریم قاسم، با کمونیستهای عراقی و سوری در دشمنی شان با عبدالناصر شریک بود و لذا از کمونیستهای سوری برای دخالت در امور سوریه استفاده کرد. علاوه بر این،عربستانی ها با وجود امیر فیصل بن عبدالعزیز دارای رهبری دینامیک شده بودند که انگیزه های قوی برای دخالت در شئون سوریه و وانگذاشتن همه امور آنجا به تنهایی در دست عبدالناصر داشت.و اینها چیزهایی بود که به کودتا در سوریه علیه عبدالناصر نوعی گستردگی و وجه منطقه ای می داد.
رهبران کودتا میخواستند امور را به آنچه پیش از وحدت بود برگردانند و زمین های تقسیم شده و مؤسسه های ملی شده را به صاحبان قبلی داده و برای خسارتهایی که به طبقه بورژوازی سوریه عموما و دمشق خصوصا،در دوره سه و نیم ساله وحدت وارد شده بود،غرامت در نظر بگیرند.واین چیزی بود که موجب ضرر خوردن به مصالح طبقات متوسط و فقیر در شهرها و خصوصا درمناطق حاشیه های شهرها شد.
گفتنی است که فرزندان این مناطق حاشیه شهرها در دهه 30 میلادی به کثرت وارد ارتش سوریه شده بودند و این اتفاقات همین موجب شد که این افراد برای دفاع از منافع اقتصادی خانواده و طبقه شان برخیزند:این ائتلاف همانی بود در 8 مارس 1963 موجب کودتایی علیه حکومت انفصال شد و حزب بعث را به رهبری امین حافظ در سوریه به حکومت رساند.
[امین حافظ]
امین حافظ از اهالی حلب و جزو همان هیئتی بود که در جریان وحدت به قاهره رفتند تا عبدالناصر را برای قبول وحدت با سوریه قانع کنند. امین حافظ جزو خانواده ای متوسط بود ولی نسبت به سیاست های اقتصادی عبدالناصر چندان نظر خوشی نداشت.امین حافظ توانست رهبری سوریه را با حمایت رهبران حزب بعث یعنی میشل عفلق و صلاح الدین بیطار و اکرم حورانی(که در سال 1958 مؤید وحدت بودند ولی بعدا در سال 1961 مخالف آن شدند) رهبری سوریه را به دست بگیرد.این کودتا موجب عملیات پاکسازی جدیدی در بین افسران ارتش شده و به نوعی موجب رشد و بالا آمدن نسل جدیدی از افسران در ارتش سوریه شد.غالب این نسل جدید افسران،برخاسته از مناطق حاشیه ای شهرها (موسوم به «ریف») بودند،کسانی مانند محمد عمران و صلاح جدید و عبدالکریم جندی و محمود میر و سلیم حاطوم که همه اینها جزو اقلیتهای مذهبی علوی و اسماعیلی و دُرزی بودند. به علاوه افسرانی از حاشیه شهرها که جزو اهل سنت بودند،مثل مصطفی طلاس از روستای رستن در ریف حمص و ناجی جمیل از دیر الزور.
به مرور زمان،این افسران توانستند ارتش را در دست گرفته و علاوه بر آن،رهبری منطقه ای «حزب عربی سوسیالیستی بعث»[1]در سوریه را هم در دست بگیرند،درحالیکه رهبران شماره یک حزب بعث به صورت سنتی عفلق و بیطار و حورانی محسوب می شدند و این سه نفر بر رهبری قومی حزب بعث [القیادة القومیة] سیطره داشتند.
[میشل عفلق]
[صلاح الدین بیطار]
[اکرم حورانی]
رشد نسل جدیدی از افسران در ارتش: چرا علوی ها در ارتش سوریه اکثریت دارند؟
سیاست های که عبدالناصر در پیش گرفت،بعد از عملیات اصلاحات کشاورزی ای که در سوریه عملی نمود،پایگاه اجتماعی جدیدی در حاشیه شهرها ایجادکرد و به حاشیه نشین ها جنبشی داد که در سیاست سوریه وارد و ادغام شوند.در این عملیات ادغام سیاسی،احزاب سیاسی به علاوه ارتش سهیم بودند.ارتش سوریه ارتشی بود که برخاستگان از حاشیه شهرها را که از دوره قیمومیت فرانسه در فقر غوطه ور بودند به خود جذب میکرد،چرا که فرصت شغلی ای در اختیار آنها می گذاشت که از آن طریق می توانستند هزینه های معیشت خانواده هایشان را تأمید کنند.بدین ترتیب،فرزندان اشخاص سرشناس حاشیه شهرها به دانشکده نظامی می رفتند تا پس از مدتی به عنوان افسر،فارغ التحصیل شده و بدین ترتیب از امتیازاتی که افسر بودن داشت برخوردار شوند.
قیمومت فرانسه بر سوریه در سالهای بعد از جنگ جهانی اول در مزیت وارد شدن حاشیه نشین ها در ارتش نقش داشت چرا که فرانسوی ها ایمان داشتند که حاشیه های بخش شرقی،مناطقی آرام هستند و می توان به این حاشیه نشین ها برای مطیع کردن شهرها اعتماد کرد.از همین جهت فرانسوی ها وارد کردن حاشیه نشین هایی که جزو اقلیت های مذهبی بودند (از قبیل علوی ها و مسیحی ها و ارمنی ها و شرکس ها و دروزها و...) به ارتش را ترجیح می دادند.
بالاگرفتن نفوذ علوی ها در ارتش نتیجه همین سیاست فرانسوی ها بود که مبتنی بود بر تشویق پیسوتن حاشیه نشین ها به ارتشی که در خلال دوره قیمومیت تشکیل شده بود و همچنین به حکومت و دستگاه های دولتی.
آنچه که برتری نسبت عددی علوی ها بر مسیحی ها و دروزها و اسماعیلی ها را در ارتش توضیح میدهداین نکته است که دروزها دردوره قیمومیت فرانسه و درخلال«انقلاب بزرگ سوریه» بین سالهای 1925 تا 1927 بر علیه فرانسوی ها جنگیده بودند و در نتیجه وفاداریشان به فرانسوی ها مورد شک قرار داشت و از همین رو،همان فرصت هایی که به دیگر اقلیت ها داده میشد در اختیار آنها قرار نمی گرفت.مسیحی ها هم فرصت های اقتصادی ای در دسترسشان بود که آنها را از پیوستن به ارتش بی نیاز میکرد(چراکه اکثریتشان با امتیازهای تجاری و اقتصادی،با حکومت قیمومیت مرتبط بودند).نسبت عددی اسماعیلی ها هم کلا در سوریه بسیار پایین بود،گذشته از این،شاهد این هم هستیم که فرزندان این طایفه مذهبی که جزو طبقه متوسط بودند،مایل بودند تا مذهب خود را -در تمردی در برابر طبقه آغوات اسماعیلی که بر ضد طبقات با شأن پایین تر در بین اسماعیلی ها تبعیض قائل می شدند-مذهب خود را به مذهب اهل سنت تغییر دهند.
علوی ها از نظر اقتصادی،کمتر برخوردار بودند و از همین جهت با وجود کمبود فرصت های شغلی، ارتش جایی بود که این فرصت شغلی را در اختیار آنها قرار می داد.
در سال 1955 رئیس شعبه اطلاعات و امنیت سوریه،عبدالحمید سراج اعلام کرد که 55 درصد از افسران دون پایه در ارتش سوریه از علوی ها هستند و سه واحد از هشت واحدی که ارتش سوریه در دوره قیمومیت از آن تشکیل می شد،منحصرا از علوی ها تشکیل شده بوده است.
چیز دیگری که به تحکیم این سیاست کمک کرد،اعتماد فرانسوی ها بود به رهبران پایینی حاشیه شهرها در حمایت از سلطه فرانسوی ها بر حاشیه شهرها و این چیزی است که چگونکی بالاگرفتن نفوذ این گروه اجتماعی را در خلال دهه های 40 و 50 میلادی روشن می کند.
زیاد شدن تعداد افسران علوی در ارتش،علاوه بر درگیریهایی که بین خود افسران اهل سنت ارتش وجودداشت،موجب شد که در نهایت و با آغاز سال 1966،افسران علوی قدرت را در دست بگیرند.و آنچه این امر را برایشان ساده کرد،سیطره افسران علوی بر واحدهای هجومی در ارتش سوریه بود.
کودتای 1966: به قدرت رسیدن بعثی ها در سوریه
در سال 1966کودتایی علیه امین حافظ رخ داده و او را سرنگون کرد و نورالدین آتاسی به نخست وزیری رسید.
[حافظ اسد در کنار نورالدین آتاسی]
همپیمانی افسران برخاسته از حاشیه شهرها،ستون فقرات کودتایی بود که در فوریه 1966 رخ داد.این کودتا در درجه اول به افسران علوی و دروز ارتش متکی بود.ولی تنها چند ماه بعد از این کودتا،افسر درزی ارتش سلیم حاطوم تلاش کرد با حمایت اردنی ها،علیه رفقایش کودتا کرده و آنها را کنار زده و قدرت را منحصرا در دست خود بگیرد اما این تلاش او با شکست مواجه شد و در نتیجه حدود دویست افسر درزی از ارتش کنار گذاشته شدند و این هم به نوبه خود،بودن قدرت در مشت افسران علوی را تحکیم کرد.
در نتیجه کودتای 1966،افسری با نام «صلاح جدید» به عنوان یک فرد قدرتمند سوری در عرصه ظاهر شده و به عنوان دبیر حزب بعث انتخاب گردیده و نهایتا توانست قدرت را در مواجهه با نخست وزیر نورالدین آتاسی در دست بگیرد.
[صلاح جدید]
رهبران جدیدی که در سوریه بر سر کار آمدندتا حد بسیار بسیار زیادی از پس زمینه های اجتماعی شان تأثیر می گرفتند در نتیجه سیاست اقتصادی ای در پیش گرفتند که بورژوازی را به شهرها،خصوصا دمشق،برگرداند و نظام اقتصادی تعیین شده از طرف دولت را در پیش گرفتند که منافع طبقات فقیر خصوصا در حاشیه شهرها را مد نظر قرار میداد.علاوه بر این،نظام جدید با شوروی همپیمان شد در حالیکه روابطش با کلیه کشورهای عربی منطقه(جز معدودی از آن) تیره شد.
شکست سال 1967 اعراب در برابر اسرائیل و اثرات آن
در ژوئن 1967،اسرائیل توانست تله ای برای عبدالناصر تعبیه کرده و از آن طریق او را به جنگی که برای آن آمادگی نداشت بکشاند.اسرائیل در می 1967 تهدیداتش درباره سوریه را افزایش داده و آن کشور را به جنگی به منظور سرنگونی رژیمش تهدید می کرد.
[جمال عبدالناصر]
عبدالناصر هم در همینجا بود که به تله افتاد و پس از آنکه از نیروهای حافظ صبح بین المللی خواست منطقه شرم الشیخ در شبه جزیره سینا را ترک کنند،نیروهایش را به شبه جزیره سینا ارسال کرد.سیر حوادث ادامه پیدا کرد تا نهایتا منجر شد به حمله اسرائیل در ژوئن 1967.مصر شکست خورد و به عبدالناصر ضربه شدیدی وارد آمد.اما هدف آمریکایی ها مبنی بر ساقط کردن او محقق نشد.پاداشی که اسرائیل از این جنگ دریافت کرد اشغال کرانه باختری رود اردن و منطقه جولان سوریه بود.
باید در نظر داشت که منطقه جولان برای اسرائیل اهمیتی استراتژیک داشت در جهت دفاع از دشت «الحولة» در برابر هر گونه حمله ناگهانی سوریه ای ها(که تهدیدی برای منابع آبی اسرائیلی ها محسوب می شد).مصر و سوریه جزو کسانی بودند که بیشترین ضرر را از این جنگ نمودند خصوصا که مسئولیت شکست در این جنگ بر گردن آنها افتاد و ضمنا این دو کشور بخشهایی از اراضی شان را هم از دست دادند.
حالا لازم بود عربها با واقعیتی جدید کنار بیاییند:نابودی کامل اسرائیل دستکم در عرض آن زمانی که مدنظر بود دیگر ممکن نبود و لازم بود آنها با واقعیت موجود خو گرفته و کنار بیایند. به همین دلیل،همه عربها قطعنامه شماره 242 شورای امنیت را که خواستار عقب نشینی اسرائیل از مناطق اشغال شده در جنگ در ازای به رسمیت شناخته شدن از طرف اعراب بود، پذیرفتند، البته به استثنای چند کشور و در رأسشان سوریه که این امر را نپذیرفتند.
شکست در جنگ ژوئن 67 موجب پدیدار شدن دو گرایش در سوریه شد:
گرایش اول به رهبری صلاح جدید که معتقد بود شکست در جنگ،نتیجه توطئه ای از طرف امپریالیسم جهانی و کشورهای سنتی عربی و بورژوازی سوریه بوده است و در نتیجه معتقد بود لازم است بر علیه همه اینها وارد جنگ شد و در عین حالا معتقد بود که باید با شوروی و کشورهای بلوک شرق سوسیالیستی متحد شد و همه ارتباطات را باآمریکا وغرب و کشورهای سنتی عربی قطع کرد.
اما گرایش دوم را حافظ اسد،وزیر دفاع وقت سوریه رهبری میکرد که اعتدال بیشتری داشت، تقصیر شکست را بر گردن رادیکالهای سوری میدانست و نتیجه ی سیاست خارجی نامناسبی که پیش گرفته بودند و در نتیجه روابطشان را بیشتر کشورهای عربی و غربی از دست داده بودند،به علاوه موضع گیری منفی این رادیکالها در قبال بورژوازی سوریه و در رأسشان طبقه تجار دمشقی.
دارندگان این گرایش دوم و از جمله حافظ اسد معتقد بودند که لازم است همبستگی ملی بین گروه های مختلف اجتماعی سوریه مجددا ایجاد شود و روابط سوریه با همه کشورهای عربی مجددا بازسازی شود و در همان وقت،تلاش برای باز کردن درها به روی جامعه جهانی و فعال نمودن دیپلماسی سوریه هم عملی گردد.
در رابطه با آنچه به قضیه فلسطین مرتبط بود،جنگ 1967 موجب تحول وضعیت ملی فلسطین در سایه سازمان آزادی بخش فلسطین شد،سازمان آزدی بخش فلسطینی که خود شاهد رشد نفوذ حرکتهای مسلحانه در آن(خصوصا رشد نفوذ جنبش فتح به رهبری یاسر عرفات)بر ضد نفوذ رهبران غیر نظامی آن بود.
[یاسر عرفات در کنار حافظ اسد]
در نتیجه ناامیدی از نظامهای عرب منطقه،سازمان آزادیبخش فلسطین شروع کرد به تلاش برای آنکه نماینده انحصاری ملت فلسطین شناخته شود و شدیدا هم نسبت به هرگونه دخالت عربی در قضیه فلسطین حساسیت نشان میداد.و این مسئله همان چیزی است که اساس برخوردهای سیاسی و نظامی ای که بین فلسطینی ها و برخی از کشورهای عربی از جمله سوریه رخ داد را تشکیل میدهد.
سوریه معتقد بود که قضیه فلسطین بخش جدایی ناپذیر امنیت ملی سوریه است و به نیات حقیقی یاسر عرفات درباره پذیرفتن هر راه حلی که اسرائیلی ها بدهند،با دیده شک می نگریست،یاسر عرفاتی که با نظر مساعد عربستان سعودی و مصر به عنوان رئیس سازمان آزادیبخش فلسطین انتخاب شد و همین هم عاملی بود جهت افزایش شکهای سوریه نسبت به یاسر عرفات.
روی کار آمدن حافظ اسد
در شانزدهم نوامبر،حافظ اسد،بعد از اینکه امور بین او و دشمنش صلاح جدید به نقطه بدون بازگشت رسید،بالاخره طی جریاناتی قدرت را در دست گرفت و مرد شماره یک و بلامنازع سوریه شد.
صلاح جدید خیال می کرد می تواند امور را از طریق سلطه کاملش بر حزب بعث،در دست داشته باشد اما حافظ اسد که از سال 1966 وزیر دفاع سوریه بود،سعی کرد از طریق نصب طرفدارانش(از جمله برادر خودش رفعت اسد) در نقاط حساس ارتش، سیطره اش را بر ارتش گسترش دهد. حزب بعث در سال 1970 تصمیم گرفت حافظ اسد را کنار بگذارد. در جواب، حافظ اسد هم در کودتایی که آن را رهبری کرد بر حکومت سیطره یافت. در نتیجه این کودتا، دشمنش صلاح جدید و نورالدین آتاسی به زندان افتادند.
[حافظ اسد]
جریانی که صلاح جدید رهبری آن را بر عهده داشت در دوره حکمرانی اش حمایت طبقه بورژوازی دمشق را از دست داده بود و ضمنا سوریه را از قدرت های منطقه ای پرنفوذ(خصوصا مصر و عراق و عربستان سعودی) دور کرده بود.در مقابل، حافظ اسد سعی کرد روابطش را با طبقه بورژوازی دمشق از طریق رعایت مصالح اقتصادی آنها (که به دلیل سیاستهای اقتصادی-اجتماعی صلاح جدید ضربه دیده بود) رو به راه کند.
حافط اسد بعد از تسلط بر قدرت،سعی کرده بر خلاف آنچه امور در 7 سالی که از زمان روی کار آمدن حزب بعث در سال 1963 بدان منوال بود،به حکومتش چهره ای جدید بدهد.لذا مجددا پارلمان سوریه را تشکیل داد،اگرچه این پارلمان هیچ گونه قدرت واقعی ای مستقل از قدرت رئیس دولت نداشت.همچنین اسد سعی کرد ازطریق تشکیل جبهه ملی ترقی خواه(که شامل تعدادی از احزاب سوریه به علاوه حزب بعث می شد) به نظامش چهره ای تعددی بدهد؛ البته این جبهه هم از هرگونه عمل سیاسی واقعی خالی بود.
ضمنا حافظ اسد قانون اساسی جدیدی برای سوریه صادر کرد که تصویبش خالی از مخالفت نخبگان شهری و طبقه متوسط و خصوصا مخالفت علمای دینی اهل سنت نبود.
نگاهی بر جفرافیای سوریه سوریه و مدیریت سیاسی آن
چنان که می دانیم،سوریه کشوری با ابعاد ژئوپولتیک متعدد است.منطقه شرقی آن امتداد طبیعی عراق محسوب میشود.منطقه شمال و منطقه ساحلی اش هم امتداد طبیعی کیلیکیه (یعنی منطقه جنوبی ترکیه)به شمار میرود و منطقه جنوبی اش هم امتدادی برای امنیت ملی مصر قلمداد میشود و ضمنا این منطقه در برابر تأثیرات وارد از بخش موسوم به صحرای عرب که به شکل هجرتهای صحرانشین ها از جنوب تا قلب سوریه را در بر می گیرد هم باز است.
بنابراین،نقشه سیاسی سوریه دارای ابعاد جمعیت شناسانه متعددی است.مثلا ما هم شاهد وجود مردمی هستیم که در حاشیه شهرها و مناطق موسوم به ریف ساکنند(و اتفاقا بخش اعظم ساکنان سوریه را هم تشکیل میدهند)و هم مردم شهر نشین را داریم که بر خط امتداد یافته از درعا در جنوب تا حلب در شمال مسلطند و با این خط،ریف ها به ریف های کشاورزی در غرب و منطقه ساحلی و ریف های صحرانشینانه که بر صحرای سوریه سیطره دارند(یعنی همان صحرایی که بین مناطق غربی سوریه و مناطق حاشیه فرات فاصله می اندازد)تقسیم می شوند.
برای هر نظامی در سوریه لازم است که جهت تضمین استقرارش،توازن دقیقی بین این تنوعات ژئوپولتیکی و جمعیت شناسانه برقرار کند.و هر نظامی که در سوریه بر سر کار باشد،باید توازن دقیقی بین مناطق مختلف سوریه بر قرار کند،بین ریفها و شهرها،بین اقلیت های دینی و اهل سنت که اغلبیت دارند،بین جنوب کشور که مهمترین شهرش دمشق است و بین شمال کشور که مهترین شهرش حلب است و بالاخره بین عرب ها و کردها.و زمان طولانی حکمرانی حافظ اسد،نتیجه قدرتش در ایجاد این توازنات بود به شکلی کارآمد و مؤثر و به طریقی که کس دیگری نمی توانست آن را به این خوبی عملی کند.
پی نوشتها:
1-حزب بعث در اصل کل عربها را یک ملت واحد می داند و شعارش این است: «امة واحدة، ذات رسالة خالدة» یعنی امتی واحد و دارای رسالتی جاودانه.
از همین رو،حزب بعث یک رهبر کلی داشت که تمامی کشورها را در بر می گرفت و در عین حال در هر کشور هم یک رهبری منطقه ای یا «القیادة القطریة» داشت که این بخش ها عملا از هم مستقل بوده ولی نظرا ذیل یک حزب واحد به شمار می رفتند.
مترجم: وحید خضاب
:: موضوعات مرتبط:
تاریخی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 593
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0