دستم بریــده باد نوشتم بیا حسین
این غصه از سرای دلم پا نمی شود
با قافلــــه به وادی دیگـر بــــرو میــــــا
در شهر کوفه جای شماها نمی شود
آقا سفیر تـو به تـو پیغام میدهد:
برگرد ای مسافر زهرا نمی شود
امشب ز راه آمـده برگرد یا حسین
جانا به جان فاطمه فردا نمی شود
بغضی غریب راه نفس را گرفته است
خواهـم که ناله ای زنم اما نمی شود
در دیده های تیره این تیره دیده ام
اینجـا برای زینب کبـری نمی شود
مجتبی روشن روان
*******
مسلم! دوباره پشت سرت را نگاه کن
بــرگــرد و خوب دور و بـرت را نگاه کن
کوفی که مرد نیست بماند به پای تو
با چشــم بـاز همسفرت را نـگاه کن
این خاک فتنه خیز و زمین غریب را
این آسمان بی قمـــرت را نگاه کن
دیروز دیدی آن همه امضا و مُهر را
حــالا سـپاه بی نَفَرت را نـگاه کن
مسلم! به چشمهای عمویت علی قسم
بــرگـــرد و بـاز پشـت ســـرت را نـگاه کن
فــردا ز بــام دارالاماره... ز چشمهـات
خورشید می دمد...سحرت را نگاه کن
وحیده افضلی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 521
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1