خاطرات تفحص


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود




سردار «جعفر جهروتی‌زاده» جانباز 70 درصد دفاع مقدس،گنجینه‌ای از خاطرات ناب و شنیدنی است.روایت زیر خاطره‌ای از تفحص شهید پازوکی است.

...درعملیات‌هایی که نیروهای رزمنده با عقب‌نشینی و عدم موفقیت مواجه می‌شدند،پیکرهای شهدای عملیات در پشت میادین مین یا در مواضع دشمن می‌ماند؛لذا هر نیرویی نمی‌‌توانست در کار تفحص وارد شود و بایـد این نیـروها با میادین مین آشـنایی می‌داشتند تا در زمان نیـاز مین ها را خنثی کنند و شهید را در وسط میدان مین یا بعد از آن به عقب برگردانند.

از زمان شهادت نیروها تا وقتی که نیروهای تفحص به دنبال پیکر شهدا رفته بودند،چند سال می‌گذشت؛ لذا بر اثر رانش زمین روی پیکرها را خاک گرفته بود یا بعضاً بدن شهدا روی خاک بود و آفتاب بر آن می‌تابید؛قاعدتاً پیکرهای مطهر شهدا به استخوان تبدیل شده بود و گاهی هم تمام پیکر مطهرشان تبدیل به خاک شده بود و زمانی که این پیکرها را جمع‌آوری میکردند،به اندازه یک کیسه کوچک بود.

آمدن این شهدا برای خانواده‌هایشان خیلی مهم بود؛چشم‌ پدر و مادرها دائم به در خانه بود تا خبری از فرزندشان بگیرند؛بنابراین بچه‌های تفحص شب و روز تلاش میکردند؛خودشان را به خطر می‌انداختند و با میادین مین و سایر خطرات دست و پنجه نرم میکردند.خیلی وقت‌ها که بچه‌های تفحص با مشکلی مواجه می‌شدند،شهدا در عالم خواب می‌آمدند و آنها را راهنمایی می‌کردند.

یکی از همین نیروهای تفحص،«شهیدمجیدپازوکی»بود؛او در دوران جنگ به خاطر تعدد گلوله‌ها و جراحت سنگینش،بچه‌ها از پشت شیشه اتاق مراقبت های ویـژه بیمارستان ملاقاتش می‌کردند؛کسی باور نمی‌کرد که او زنده بماند؛اما خدا خواست که او با این وضعیت زنده ماند و آخرش در هفدهم مهر 1380 در فکه به شهادت رسید.

شهید پازوکی در خاطراتش تعریف میکرد:«یک بار تعدادی،جنازه پیدا کردیم که استخوان‌هایشان مانده بود؛ یک جنازه‌ای را پیدا کردیم که از لباس و بعضی دیگر از شواهد،احساس کردیم،جنازه رزمنده ایرانی نیست؛ استخوان‌های او را جمع می‌کردیم و یک طرف می‌ریختیم.

آن روز کارم تمام شد؛ شب در خواب دیدم که همان شهید به من گفت:مجید،چرا با من این کار را می‌کردی؟! بعد از این خواب رفتم سراغ استخوان‌های شهید و یک ساعت آن را می‌بوسیدم و گریه می‌کردم».(فارس)

جام جم آنلاین




:: موضوعات مرتبط: دفاع مقدس , خاطرات شهدا , ,
:: بازدید از این مطلب : 911
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : دو شنبه 1 آبان 1391
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com