چسب رازی !
چشمان تو لطف و دلنوازی دارد
د ر نيمه ی شب تنت چه رازی دارد !
هر چند كه مشتاق مكيد ن هستم !
لب های تو نيز«چسب ِرازی» دارد !!
ترک خورد ن !
در مكتب زندگی كتک خواهی خورد !
از خويش وغريبه ها كلک خواهی خورد !
ای صخره ی سخت زير ِ انواع ِ فشار
در اوج ِ مقاومت ترَک خواهی خورد!!
در نورد يد ن!!
با چهره ی آراسته چون ديد مرا
قصّاب ِ زمانه خوش پسند يد مرا
چرخيد وچو ديگران زمين گيرم كرد
در خــاک فكند و در نــور ديـد مــرا !!
گمان مَبَر كه ...
اين مُرد ه پر از غرور،روزی بوده است
دارای ِ تكبّر و رموزی بوده است !
يک آدم ِ با كلاس و سانتال مانتال !
ای دوست مپندار كه گوزی بوده است !!
قرو قاطی !
دنبال نگاه هرزه ی فاطی باش !
ترياک بزن،غريق ِ الواطی باش !
خودخواه مباش و ايده آليست مشو
خوش حال از اين وضع قرو قاطی باش !!
شناگری!
ضايع نشود عزيز! عشق و حالت
لذت ببر از زندگی و از مالت
بايد بزنی شيرجه در حوض شراب!
هر چند اجَل آمده استقبالت !
عليرضا رضائی
:: موضوعات مرتبط:
شعر طنز ,
,
:: بازدید از این مطلب : 960
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : جمعه 9 تير 1391
|
|
جنس ارزان را خدا رحمت كند !
قيمت نان را خـدا رحمت كند !
دوستان پايين نمی آيد دگر !
نرخ تنبان را خــدا رحمت كند !
سهــم ما ديدن شد ه،خـوردن كه هيچ
سينـــه و ران را خــــــدا رحــمت كند !!
كار ،بی معني است ،دزدی را بچسب!
كنـدن جـان را خــــــــــــدا رحـمت كند!
از نماز ش هيچ منظوری نداشت
«حاج قربان » را خدا رحمت كند!
«شيشه كش» هستند و كارتن خواب ها
«زهره» ،«مرجـان » را خـدا رحمت كند !
نيست در بدبختــی ما انتـــــــها
«خط ّ پايان» را خدا رحمت كند !
گفت :«انســــانی نمی بينم دگـر »
گفتم :« انسان را خدا رحمت كند !»
می شوی دكتــــر بــدون امتحــان!
«بچّه خرخوان » را خدا رحمت كند!
گفت :«ايمان» - همدهاتی - مُرد ه است
گفتم :«ايمان» را خدا رحمت كند !»
نيـست پولـی تا بگــردم در وطن
سير ِ«گيلان» را خدا رحمت كند!
چون ندادم پـول ،قيدم را زدند
جمع ياران را خدا رحمت كند!
آشكارا مي نمايند اختلاس
دزد ِ پنهان را خدا رحمت كند
سوختــه ديـروز و فرداهايمان
نيز «الان » را خدارحمت كند !
عليرضا رضايی
:: موضوعات مرتبط:
شعر طنز ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1152
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : جمعه 9 تير 1391
|
|
یک وزیری داخل ماشین نشست/کیف وگوشی دفتر ودستک بدست
کم کمک با شوفرش دمساز شد/بـاب صحبـت بیــن آن دو بـاز شد
آن وزیـــر از ارز با رانــده گفت/ شوفر از گاز وکلاچ و دنده گفت
شوفر از فرسایش لاستیک گفت/شیخ از پیمان آتلانتیک گفت
آن وزیر از ارز گفت و از دلار/ شوفـر از نــرخ بلیـط لاله زار
گفت میدانی سقوط ارز چیست/یا پزشکان بدون مرز چیست
چیست اصـل پادمان و پـرتکل/ چیست قانـون جزا و جزء و کل
گفت ما را با سیاست کارنیست/ کارمردان این قر و اطفار نیست
گفت با راننده ی خود آن وزیر/ ای عزیـز بی خیـال سر به زیر
با سیاست هرکسی نا آشناست/حول وحوش نصف عمرش برفناست
مدتــی بگذشت از این ماجـرا / آن وزیر از مسندش شد کله پا
مدتی را بی هدف در خانه بود/تا مگر پستی بگیـــرد زود زود
مثل خود را او فراوان دیده بود/ طالع خـود را چو آنان دیده بود
چون می آوردندشان از صدر زیر/یا معاون می شدند و یا سفیر
از قضــای روزگار و بخت شـور/همچنان از کار دولت ماند دور
مدتی در منــزلش بی کار بـود/فکر و ذکرش پاکت سیگار بـود
عصر جمعه حول و حوش انقـلاب/چرخ میزد در خیابان بی حساب
از قضــا راننده را در راه دیـد/ با وی از احوال خود گفت و شنید
گفت دیگر در بساطـم آه نیست/بعد ازاین ازهیچ کار اکراه نیست
قلب شوفر مهربان و صاف بود/خیر خواه وخوب و با انصاف بود
گفت دارم یک رفیـــق منعطـف/ صاحب یک خودروی "تهران الف"
با رفیـقــم ساعتــی دیــدار کن/ بعد از آن با خـودروی او کار کن
شیـخ با راننـده فرمود ای عمو/ لطـف داری تـو ولی تصدیق کو
گفت تصدیق از اساس کار ماست/چون نداری کل عمرت بر فناست
:: موضوعات مرتبط:
شعر طنز ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1113
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : جمعه 9 تير 1391
|
|
ای خدا Hard دلـم Format مکن
Field من را خالی از برکت مکن
Option غـــم را خــدایا On مکن
File اشکــم را خــدایا Run مکن
Delete کن شاخه های غصه را
سردی و افسردگی را،هر سه را
Jumper شادی بیا تا Set کنیم
سیستــم اندوه را Reset کنیــم
نام تو Password درهای بهشت
آدرس Email ســایت سرنوشت
تـا نیفتــد Bug در اندیشــه مـان
تا که ویـروسی نگردد ریشه مان
ای خــدا از بهـر ما ایمن فرست
بهر دل های پــرآتش Fan فرست
ای خـــدا حرف دلـم با کی زنم
Help می خواهم که F1 می زنم
:: موضوعات مرتبط:
شعر طنز ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1034
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : جمعه 9 تير 1391
|
|
ای خدا Hard دلـم Format مکن
Field من را خالی از برکت مکن
Option غـــم را خــدایا On مکن
File اشکــم را خــدایا Run مکن
Delete کن شاخه های غصه را
سردی و افسردگی را،هر سه را
Jumper شادی بیا تا Set کنیم
سیستــم اندوه را Reset کنیــم
نام تو Password درهای بهشت
آدرس Email ســایت سرنوشت
تـا نیفتــد Bug در اندیشــه مـان
تا که ویـروسی نگردد ریشه مان
ای خــدا از بهـر ما ایمن فرست
بهر دل های پــرآتش Fan فرست
ای خـــدا حرف دلـم با کی زنم
Help می خواهم که F1 می زنم
:: موضوعات مرتبط:
شعر طنز ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1168
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : جمعه 9 تير 1391
|
|
روزگاریست همه عرض بدن میخواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن میخواهند
دیـوند ولی مثل پـــری می پوشند
گرگ هایی که لباس پدری می پوشند
آنچه دیدند به مقیاس نظر میسنجند
عشق را همه با دور کمر می سنجند
خب طبیعیست که یک روزه به پایان برسد
عشقهای که سر پیـچ خیـــابان برسد
در خیـــابان چهــره آرایش مکن
از جــوانان سلب آسایش مکن
زلف خود را از روسری بیــرون مریز
در مسیـــر چشم ها افسون مریز
یاد کن از آتش و روز معاد
طره گیسو را مده در دست باد
خواهرم دیگر تو کودک نیستی
فاش تر گویم عروسک نیستی
خواهرم ای دختر ایران زمین
یک نظر عکس شهیدان را ببین
خواهرم این لباس تنگ چیست
پوشش چسبان رنگارنگ چیست
خـواهرم این قدر تنـــازی مکن
با اصول شـرع لجبـــازی مکن
در امور خویش سرگردان مشو
نـوعروس چشم نامردان مشو
:: موضوعات مرتبط:
شعر طنز ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1193
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : یک شنبه 28 خرداد 1391
|
|
:: موضوعات مرتبط:
شعر طنز ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1141
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : شنبه 27 خرداد 1391
|
|
آی پا بستــه تن غلغـله ی روح اینجــاست
پاره ای تخته بهل،هلهله ی نوح اینجاست
به سر خانه ی اجــدادی خــود برگردید
شهر رسواست به آبادی خــود برگردید
حـــالی از عقل در آ،دشت جنــونی هم هست
این طرف ورطه ی آغشته به خونی هم هست
فخر بازی یله کن روز نگونی هم هست
یــــوم لاینفع مالا و بنـــونـی هم هست
چند فرسوده ی این آمــد و شد باید بود
تا به کی شاهد فرسایش خــود باید بود
سنگ در پای بیـــابان سپـــــرت می کوبند
عده ای بی سر و پا، پا بهسرت می کوبند
این خـوارج همه را غـــرق ریا می بینم
بر سر نیـزه نه قرآن که خـــدا می بینم
در شبی ننگ قلــــم شده احسـاس که هست
در تف جنگ علم گم شده عباس(ع) که هست
مشت ها حلقه به گوش در سندان نشوید
لقمه ها این همه منت کش دنـدان نشوید
شعر پیــراسته تقدیـــم فلانی مکنید
رخنه در دین خود از بیم فلانی مکنید
آلـت دست فــرو دست تر از خود نشوید
نردبان دو سه تن پست تر از خود نشوید
مگذارید مگس نغمه سرایی بکند
دیو در هیبت منصــور خدایی بکند
ای مسلمــان یل ناموس پرست خود باش
گبر اگر م شوی افسار به دست خود باش
این زمستان که چمن را به مـرض می خواند
بی سلاحی است فقط خوب رجز می خواند
برحذر باش از این طایفه پیمان شکنند
میهمانان سر سفره نمکـــدان شکنند
پیش از افــــطار به مهـر تـــو کمر می بندند
خوش که خوردند به نان و نمکت می خندند
mahshar
:: موضوعات مرتبط:
شعر طنز ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1299
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : جمعه 26 خرداد 1391
|
|
ماجرای کلاغ عاشق!
یه روزی آقـــای کـــلاغ
یا به قول بعضیا جناب زاغ
رو دوچرخه پا می زد
رد شدش از دم باغ
پای یک درخت رسید،
صدای خوبی شنید
نگاهی کرد به بالا،
صاحب صدا رو دید
یه قناری بود قشنگ،
بال و پر، پر آب و رنگ
وقتی جیک جیکو میکرد،
آب میکردش دل سنگ
قلب زاغ تکونی خورد،
قناری عقلشو برد
توی فکر قناری،
تا دو روز غذا نخورد
روز سوم کلاغه،
رفتش پیش قناری
گفتش عزیزم سلام،
اومدم خواستگاری!
نگاهی کرد قناری،
بالا و پایین، راست و چپ
پوزخندی زد به کلاغ،
گفتش که عجب! عجب
منقار من قلمی،
منقار تو بیست وجب
واسه چی زنت بشم؟
مغز من نکرده تب
کلاغه دلش شیکست،
ولی دید یه راهی هست
برای سفر به شهر،
بار و بندیلش رو بست
یه مدت از کلاغه،
هیچ کجا خبر نبود
وقتی برگشت به خونه،
از نوکش اثر نبود
داده بود عمل کنن،
منقار درازشو
فکر کرد این بار میخره،
قناریه نازشو
باز کلاغ دلش شیکست،
نگاه کرد به سر و دست
آره خب، سیاه بودش!
اینجوری بوده و هست
دوباره یه فکری کرد،
رنگ مو تهیه کرد
خودشو از سر تا پا،
رفت و کردش زرد زرد
رفتش و گفت: قناری!
اومدم خواستگاری
شدم عینهو خودت،
بگو که دوسم داری
اخمای قناریه،
دوباره رفتش تو هم!
کلهمو نگاه بکن،
گیسوهام پر پیچ و خم
موهای روی سرت،
وای که هست خیلی کم
فردا روزی تاس میشی!
زندگیمون میشه غم
کلاغ رفتش به خونه
نگاه کرد به آیینه
نکنه خدا جونم!
سرنوشت من اینه؟!
ولی نا امید نشد،
رفت تو فکر کلاگیس
گذاشت اونو رو سرش،
تفی کرد با دو تا لیس
کلاه گیسه چسبیدش،
خیلی محکم و تمیز
روی کلهی کلاغ،
نمیخورد حتی یه لیز
نگاه که خوب میکنم،
میبینم گردنتو
یه جورایی درازه،
نمیشم من زن تو
کلاغه رفتشو من،
نمیدونم چی جوری
وقتی اومدش ولی،
گردنش بود اینجوری
خجالت نمیکشی؟
با اون گوشتای شیکم!؟
دوست دارم شوهر من،
باشه پیمناست دست کم!
دیگه از فردا کلاغ،
حسابی رفت تو رژیم
میکردش بدنسازی،
بارفیکس و دمبل و سیم
بعدش هم میرفت تو پارک،
میدویید راهای دور
آره این کلاغ ما،
خیلی خیلی بود صبور
واسه ریختن عرق،
میکردش طناببازی
ولی از روند کار،
نبودش خیلی راضی
پا شدو رفتش به شهر،
دنبال دکتر خوب
دو هفته بستری شد،
که بشه یه تیکه چوب
قرصای جور و واجور،
رژیمای رنگارنگ
تمرینهای ورزشی،
لباسای کیپ تنگ
آخرش اومد رو فرم،
هیکل و وزن کلاغ
با هزار تا آرزو،
اومدش به سمت باغ
وقتی از دور میومد،
شنیدش صدای ساز
تنبک و تنبور و دف،
شادی و رقص و آواز
دل زاغه هری ریخت!
نکنه قناریه؟
شایدم عروسی
بازای شکاریه!
دیدش ای وای قناری،
پوشیده رخت عروس
یعنی دامادش کیه؟
طاووسه یا که خروس؟
هی کی هست لابد تو تیپ،
حرف اولو میزنه!
توی هیکل و صورت،
صد برابر منه
کلاغه رفتشو دید،
شوهر قناری رو
شوکه شد، نمیدونست،
چیز اصل کاری رو!
میدونین مشکل کار،
از همون اول چی بود؟
کلاغه دوچرخه داشت،
صاحب بی ام و نبود
:: موضوعات مرتبط:
شعر طنز ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1356
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
ن : Bahram
ت : دو شنبه 29 اسفند 1390
|
|
سحرگاهان به قصد روزه داری // شدم بیــدار از خـواب و خماری
برایم سفره ای الوان گشودند // به آن هر لحظه چیزی را فزودند
برنج و مرغ و سوپ وآش رشته // سُس و استیک با نان برشته
خلاصه لقمه ای از هرچه دیدم // کمی از این کمی از آن چشیدم
پس از آن ماست را کـردم سرازیر // درون معــده ام با اندکی سیر
وختم حمله ام با یک دو آروغ // بشد اعلام بعـد از خـوردن دوغ
سپس یک چای دبش قند پهلو // به من دادند با یک دانه لیمو
خـلاصه روزه را آغــاز کـردم // برای اهل خــــانه ناز کـردم
برای اینکه یابـم صبــر و طاقت // نمودم صبح تا شب استـراحت
دوپرس ِ کلّه پاچه با دو کوکا // کمی یخدر بهشت یک خورده حلوا
به افــطاری برایــم شد فراهم // زدم تــو رگ کمی از زولبیــا هـم
وسی روزی به این منوال طی شد // نفهمیدم که کی آمد و کی شد
به زحمت صبح خود را شام کردم // به خود سازی ولی اقدام کردم
به شعبان من به وزن شصت بودم // به ماه روزه ده کیلو فزودم
اگرچه رد شدم در این عبادت // به خود سازی ولیکن کردم عادت
خدایا ای خدای مهر و ناهید // بده توش و توانی را به« جاوید»
که گیرد سالیان سال روزه // اگــر چه او شود از دم رفـوزه
:: موضوعات مرتبط:
شعر طنز ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1271
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : شنبه 20 اسفند 1390
|
|
عجــب رسمیـه رســم زمونه
خـــونه مون عیــدا پر مهمونه
میــــرن مهمـونـا از اونا فقــط
آشغالِ میوه به جا می مونه!
کجاست اون کیوی؟ چی شد نارنگی؟
کجــا رفت اون مـوز؟! خــدا می دونـه!
جعبــه خالـــی ِ شیــرینــی هنــوز
گــــوشه ی طاقچــه پیش گلدونه
عطـــرش پیچیـــده تا آشپــــــزخونه
شیرینیش کجاست؟ خدا می دونه
میــــــرن مهمــونــا از اونــا فقــط
جعبه ی خالی به جــا می مونه!
از بس خــونه رو به هم می ریزن
آدم مثل اسب(!) تو گِل می مونه
یکـی نیست بگـــه خـــــداوکیلی
جای پوست پسته توی قندونه؟!
قنـــد نصفه ی عموجـون هنوز
خیـــس و لهیــده تــه فنجـونه
حالا خداییش قندش مهم نیست
کنــــار اون قنــــد نصف دنــــدونه!
میـــــــرن مهمـونا از اونـــا فقـــط
نصفه ی دندون به جا می مونه!!
پسته ی خنـــدون،بادوم شیرین
فنــــــدق در بــاز،مـــال مهمـونه
«پرسید زیر لب یکی با حسرت»:
که از این آجیــل،به غیـــر از تخمـه،
واسه ما بعدهـا چی چی میمونه؟
مهدی استاداحمد
:: موضوعات مرتبط:
شعر طنز ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1445
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : شنبه 20 اسفند 1390
|
|
|