عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



 


قلبی كه از بـودن آن با خبر است و قلبی كه از حظورش بی خبر.
قلبی كه از آن با خبر است همان قلبی ست كه در سینه می تپد
همان كه گاهی می شكند
گاهی می گیرد و گاهی می ســوزد
گاهی سنگ میشود و سخت و سیاه
و گاهـــــی هـــم از دسـت می رود...

 


با این دل است كه عاشق می شویم
با این دل است كه دعــا می كنیم
با همین دل است كه نفـرین می كنیم
و گاهی وقت ها هم كینه می ورزیم...



اما قلب دیگری هم هست.قلبی كه از بودنش بی خبـریـــم.
این قلب اما در سینه جا نمی شود
و به جای اینكه بتپد...می وزد و می بارد و میگردد و می تابد

این قلب نه می شكند نه می سوزد و نه می گیرد
سیاه و
سنگ هم نمی شود
از دست هـم نمی رود


زلال است و جاری
مثـل رود و نسیـــم
و آنقدر سبك است كه هیچ وقت هیچ جـا نمی ماند
بالا می رود و بالا می رود و بین زمین و ملكوت می رقصد

این همان قلب است كه وقتی تو نفرین می كنی او دعا میكند


وقتی تو بد میگویی و بیــــزاری او عشق می ورزد
وقتی تــــــو  می رنجی او  می بخشد...

 

 

این قلـــــــــــب كار خـــــودش را می كند
نه به احسـاست كاری دارد نه به تعلقت
نه به آنچه میگویی نه به آنچه میخواهی

و آدم ها به خاطر همین دوست داشتنی اند
به خاطر قلب دیگرشان
به خاطر قلبی كه از بودنش بی خبرند

 



:: موضوعات مرتبط: متن عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 1150
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
ن : Bahram
ت : شنبه 20 اسفند 1390

 

چه زیباست بخاطر تو زیستن...


و برای تو ماندن...به پای تو بودن...و به عشق تو سوختن!


و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن...!

 

ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست...!


بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست...!


چه زیباست بخاطر تو زیستن...


ثانیه ها را با تو نفس کشیدن...زندگی را برای تو خواستن...!


چه زیباست عاشقانه ها را برای تــو سرودن...!


بدون تــو چه محال و نا ممکن است زندگی...!


چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت...!


برای با تو بودن و با تو ماندن ... برای با هم یکی شدن...!


کاش به باور این همه صداقت و یکـرنگی می رسیدی!


ای کاش میــدانستی مــرز خــواستن کجــاست ...!!!!


و ای کاش میدیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد...!

 


 



:: موضوعات مرتبط: متن عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 1069
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
ن : Bahram
ت : شنبه 20 اسفند 1390

چهار ساله كه بودم فكر می‌كردم پدرم هر كاری رو می‌تونه انجام بده.

پنج ساله كه بودم فكر می‌كردم پدرم خیلی چیزها رو می‌دونه.

شش ساله كه بودم فكر می‌كردم پدرم از همة پدرها باهوشتر.

هشت ساله كه شدم،گفتم پدرم همه چیز رو هم نمی‌دونه.

ده ساله كه شدم با خودم گفتــم‌!

اون موقع‌ها كه پدرم بچه بود همه چیز با حالا كاملاً فرق داشت.

دوازده ساله كه شدم گفتم!

خب طبیعیه،پدر هیچی در این مورد نمی دونه...

دیگه پیـــرتـر از اونه كه بچگی‌هاش یادش بیـــاد.

چهارده ساله كه بودم گفتم:
زیاد حرف‌های پدرمو تحویل نگیرم اون خیلی اُمله.

شانزده ساله كه شدم دیدم خیلی نصیحت میكنه گفتم باز اون گوش مفتی گیر اُورده.

هجده ساله شدم.
وای خدای من باز گیر داده به رفتار و گفتار و لباس پوشیدنم همین طور بیخـودی به آدم گیـر ميده‌ عجب روزگاریه.

بیست و یك ساله كه بودم پناه بر خدا بابا به طرز مأیوس كننده‌ای از رده خارجه

بیست و پنج ساله كه شدم دیدم كه باید ازش بپرسم،زیرا پدر چیزهای كمی‌ در باره این موضوع می‌دونه زیاد با این قضیه سروكار داشته.

سی ساله بودم به خودم گفتم بد نیست از پدر بپرسم نظرش درباره این موضوع چیه هرچی باشه چند تا پیراهن از ما بیشتر پاره كرده و خیلی تجربه داره.

چهل ساله كه شدم مونده بودم پدر چطوری از پس این همه كار بر میاد؟

چقدر عاقله،چقدر تجربه داره.

چهل و پنج ساله كه شدم...حاضر بودم همه چیز رو بدم كه پدر برگرده تا من بتونم باهاش درباره ی همه چیـــز حرف بـزنــــم!

اما افسوس كه قدرشو ندونستم...خیلی چیزها می‌شد ازش یاد گرفت!

حالا اگه اون هست و تو هم هستی یه خورده...


هر جوری دوست داری جمله رو تموم کن.


 



:: موضوعات مرتبط: متن عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 1216
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
ن : Bahram
ت : شنبه 20 اسفند 1390

نزدیک ترین نقطه به خدا هیچ جای دوری نیست.

نزدیک ترین نقطه به خدا نزدیک ترین لحظه به اوست،وقتی حضورش را درست توی قلبت حس میکنی،آنقدر نزدیک که نفست از شوق التهاب بند می آید.

آنقدر هیجان انگیز که با هیجان هیچ تجربه ای قابل مقایسه نیست.

تجربه ای که باید طعمش را چشید.

اغلب درست همان لحظه که گمان میکنی در برهوت تنها ماندی،درست همان جا که دلت سخت میخواهد او با تو حرف بزند،همان لحظه که آرزو داری دَستان پر مهرش را بر سرت بکشد،همان لحظه نورانی که از شوق این معجزه دلت میخواهد تا آخر دنیا از ته دل و با کل وجودت اشک شوق بریزی و تا آخرین لحظه وجودت بباری.

نزدیک ترین لحظه به خدا میتواند در دل تاریک ترین شب عمر ناخواسته تو و یا در اوج بزرگ ترین شادی دل خواسته تو رخ دهد، میتواند درست همین حالا باشد و زیباترین وقتی که میتواند پیش بیاید همان دمی است که برایش هیچ بهانه ای نداری.

جایی که دلت برای او تنگ است.

زیبا ترین لحظه ی عمر و هیجان انگیزترین دم حیات همان لحظه باشکوهی است که با چشم خودت خدا را می بینی.

درست همان لحظه که می بینی او با همه عظمت بیکرانش درقلب کوچک تو جا شده است.

همان لحظه که گام گذاشتن او را در دلت حس،و نورانی و متعالی شدن حست را درک میکنی.

آن لحظه که می بینی آنقدر این قلب حقیر ارزشمند شده است که خدا با همه عظمت بی کرانش آن را لایق شمرده و بر گزیده و تو هنوز متعجب و مبهوتی که این افتخار و سعادت آسمانی چگونه و از چه رو از آن تو شده است و این را همیشه به یاد داشته باشید...

"هرگاه با دیگرانید خود را خط بزن و هرگاه با خدایید دیگران را"

بودن را باور کن و تا زمانی که زنده هستی با عشق زندگی کن، لازمه عشق یک ارتباط عارفانه است پس به نیت قربت آماده شو، وضو بگیر و با تن پوشی از دعا و نیایش در محلی آرام، دلبستگی دنیوی را قطع کن و به هیچ چیز جز او نیندیش.

شماره بگیر و از ته قلب صدایش کن و او را به بزرگی و یکتا بودن یاد کن.میخواهی آسمان دلت آبی و خورشید، روشنگر زندگی ات باشد.میخواهی زبان گل ها را بدانی و راز خلقت را دریابی پس به او توکل کن،دست هایت را بالا ببر،وجودت را سرشار از عشق و تمنا کن و به او بگو دوستش داری و فقط او را می ستایی،از او کمک می جویی،بخواه که راه راست را به تو نشان دهد.

خودت را گم کن بگذار هیچ نقشی از تـو بر زمین نماند بال هایت را باز کن به سوی معبـود حقیقی پرواز کن،از او بخواه گاهی مواقع اختیار را از دست تو گرفته و به جایت تصمیم بگیرد، وقتی او را به بزرگی یاد کردی و در برابرش سر بر سجده نهادی،وقتی صدای ناله هایت به عرش کبریا رفت و قلبت تپید،قطرات اشک در چشمان زیبایت حلقه زد و گرمی اش را بر گونه هایت حس کردی،آن هنگام که در گفتن ایاک نعبد و ایاک نستعین،دلت شکست و صدایت لرزید،بدان که گوشی را برداشته است و بشارت میدهد بنده به من بگو چه میخواهی تا دعایت را اجابت نمایم.

در این لحظه فرشته ها ناظر این همه شکوه و عظمت هستند بدان که اگر به صلاح تو باشد همه چیز به تو عنایت میکند.

دوست من دعا کن همیشه با تو در تماس باشد و اگر روزی یادت رفت زنگ بزنی،تو را بیدار کند و عبادت را در تو بپروراند. هر لحظه منتظر باش تا تو را در مسیر زندگی هدایت کند.

تنها سعی کن برای چند لحظه به جز او همه چیز را فراموش کنی.



:: موضوعات مرتبط: متن عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 1259
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
ن : Bahram
ت : شنبه 20 اسفند 1390

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com